درباره
زمين مادرماست
توضيح: درسال 1854 ميلادی رئيس جمهور وقت ايالات متحده امريکا از رئيس يکي از قبائل سرخ پوست که در منطقه سياتل زندگي ميکردند ميخواهد که سرزمين خودرا به دولت امريکا بفروشند وبه جای آن زميني در منطقهای ديگر به آنها داده شود که درآن سکني گزينند. آنچه در زير آمده است متن پاسخ رئيس قبيله مذکور به رئيس جمهور ميباشد؛ اين متن دردهه 1990 ميلادی از آرشيو اسناد کاخ سفيد کشف ومنتشر گرديد. متن آن که در استحکام وزيبائي سرودهای آسماني را تداعي ميکند و توسط يکي از هموطنان مقيم پاريس ترجمه شده است تقديم ميگردد.
چگونه ميتوانيد آسمان و گرمای زمين را بخريد يا بفروشيد؟ بنظر ما اين فکر شگفت مي آيد. اگر ما مالک شادابي هوا و درخشش آب نيستيم، پس چگونه ميتوانيد آنها را بخريد؟
هر تکه ي اين زمين نزد مردم من مقدس است. هر برگ سوزني تابناک کاج، هرساحل ريگزار، هر پاره ميغ در دل جنگلهای تيره و تار، هر سبزه زار و هر وزوز حشره ي شبتاب در ياد و در تجربه ي مردم من مقدس است. شيره ای که در آوندهای درختان جاری است ياد انسان سرخ پوست را با خود همراه دارد.
مردگان انسان های سفيد پوست هنگامي که برای گردش به ميان ستارگان ميروند، زادوبوم خويش را از ياد ميبرند، مردگان ما هرگز اين زمين تابناک را فراموش نميکنند زيرا که زمين مادر انسان سرخ پوست است. ما جزئي از زمين و زمين جزئي از ماست.
گل های عطرآگين خواهران ما هستند، گوزن و آب و عقاب بزرگ برادران ما، ستيغ سنگي کوهها، شيره گياهان درمرغزارها، گرمای تن کره اسب ها و نيز انسان، همه ازيک تيره اند.
از اين رو هنگامي که سرکرده بزرگ واشنگتن فرستاده ای روانه ميکند تا به ما بگويد که ميخواهد زمين ما را بخرد، در خواستي بس بزرگ از ما ميکند. سرکرده ي بزرگ مي گويد که سرزمين ويژه ای برای مادر نظر خواهد گرفت تا بتوانيم در آنجا زندگي کنيم؛ او پدر ما خواهد بود و ما فرزندان او. باری ما پيشنهاد شما را برای خريد زمين مان بر رسي مي کنيم؛ اما اين کار چندان آسان نخواهد بود. زيرا که اين زمين برای ما مقدس است.
اين آب درخشنده که بر بستر جوی ها و رودها جاری است تنها آب نيست بلکه خون نياکان ماست. اگر ما زمين مان را بفروشيم بايد بياد داشته باشيد که اين زمين مقدس است و هر فروغ خيال انگيز در آب روشن درياچه ها سخن از يادها و رويداد های زندگاني مردم من ميگويد، زمزمه آب صدای نياکان ماست.
رودها برادران ما هستند. آنها تشنگي ما را فرو مينشانند، زورق ها مان را باخود ميبرند و به کودکانمان خوراک ميدهند، اگر زمين مان را به شما بفروشيم بايد از اين پس به ياد داشته باشيد و به فرزندان خود بياموزيد که رودها برادران ما هستند همچنانکه برادران شما نيز؛ و به آنها چنان بايد مهر بورزيد که به برادران خود مي ورزيد.
مي دانيم که انسان سفيدپوست آداب و رسوم مارا در نمي يابد. در نگاه او يک تکه-زمين مانند هر تکه ي ديگر آن است. زيرا او بيگانه اي است که شباهنگام از راه ميرسد و آنچه را که نياز دارد از زمين ميگيرد. زمين نه برادر او که دشمن اوست؛ و هنگامي که برآن چيره ميشود ديگر مرز نمي شناسد. او آرامگاه نياکانش را رها ميکند و اين کار آزارش نميدهد؛ زمين را از چنگ فرزندان آن بيرون ميکشد و اين کار آزارش نمي دهد؛ آرامگاه نياکان او و داروندار و فرزندانش به بوته ي فراموشي سپرده ميشوند؛ او به مادرش، زمين و به برادرش آسمان چنان مينگرد که گوئي مي توان آنها را خريد و تاراج کرد، يا همچون گوسفندان و مرواريدهای رخشان فروخت. او با اشتهای سيری ناپذيرش زمين را درکام خود فرو خواهد کشيد و در پس پشت خويش چيزی جز بيابان بر جای نخواهد گذاشت.
نمی دانم آداب و رسوم ما از آداب و رسوم شما جداست, چشم انداز شهرهای شما چشم انسان سرخ پوست را مي آزارد ولي شايد اين از آن رو باشد که انسان سرخ پوست وحشي است و نمي فهمد.
در شهرهای انسان سفيدپوست جای آرامي نميتوان يافت. جائي نيست که بتوان درآن صدای باز شدن برگ ها را دربهار يا لرزش بال های حشره ای را به گوش شنيد, ولي اين شايد از آن رو باشد که من وحشي ام و نمي فهمم, چنين مينمايد که شور و هياهوی شهرهای شما تنها برای آن است که به گوش ها ناسزا گفته شود. و زندگي چه سودی دارد اگر آدمي نتواند تک فرياد-توکا يا بگو مگوی غوکان را درکنار تالاب، در شب بشنود؟ من انساني سرخ پوستم و نمي فهمم؛ سرخ پوست آهنگ دلنواز باد را برفراز آبگير و بوی باد شسته به باران نيمروز و عطرآگين شده با کاج را بسي بيش دوست مي دارد.
انسان سرخ پوست به هوا ارج مي نهد، زيرا هر آنچه بر روی زمين مي بينيم از يک دم بهره مي گيرد، جانور، درخت و انسان، همگي از دم يگانه ای بهره ور ميشوند. چنين مينمايد که انسان سفيدپوست به هوائي که تنفس ميکند اعتنائي ندارد، مانند آدمي که مردنش چندين روز به درازا کشد بوی بد را احساس نميکند ولي ما اگر زمين مان را به شما بفروشيم بايد بياد داشته باشيد که هوا برای ما ارزشمند است و روحش را با هرآنچه از اوزندگي ميگيرد بخش ميکند. بادی که نخستين دم را به نيای مابخشيد واپسين بازدم او را نيز گرفت, و اگر ما زمين مان را به شما بفروشيم بايد آنرا مقدس و ارجمند بداريد چونان جائي که حتي انسان سفيدپوست نيز بتواند به آنجا رود و باد عطرآگين شده با گلهای سبزه زار را ببويد.
باري، ما پيشنهاد شما را برای خريد زمين مان بررسي ميکنيم، ولي اگر اين پيشنهاد را بپذيريم يک شرط را بايد بجا آوريد و آن اينکه انسان سفيدپوست مي بايد با جانوران اين زمين همچون برادران خويش رفتار کند.
من وحشي ام و راهي ديگر برای زندگي نمي شناسم، هزاران گاو وحشي را به چشم ديدم که به دست انسان سفيدپوست از درون قطاری که ميگذشت کشتار شدند تا بر مرغزار رها شوند و بپوسند، من وحشي ام و نمي فهمم که چگونه يک اسب آهنين دودکن ميتواند جايگاهي برتر از گاو وحشي داشته باشد که ما او را نمي کشيم مگر از برای ماندگاری خويش.
انسان بي وجود جانوران چه ميتواند باشد؟ اگر همه جانوران ناپديد شوند آدمي از يک تنهائي بزرگ روحي خواهد مرد، زيرا آنچه بر سر جانوران مي آيد بزودی بر سر انسان نيز خواهد آمد، همه چيز درهم تنيده وبهم پيوسته است.
شما بايد به فرزندان خود بياموزيد که خاک زير پايشان خاکستر نياکان ماست. برای آنکه زمين را ارجمند بدارند به آنان بگوئيد که اين زمين از زندگاني های تبار ما پر بار گشته است. به فرزندان خود آنچه را ما به فرزندان خود آموخته ايم بياموزيد و به آنان بگوئيد که زمين مادر ماست. هر آنچه برسر زمين بيايد بر سر فرزندان او خواهد آمد. اگر آدمي آب دهان بر خاک بيفکند آنرا بر خويشتن خويش افکنده است.
ما دست کم اين را ميدانيم که زمين از آن انسان نيست؛ انسان از آن زمين است, اين را نيک ميدانيم، همه چيز درهم تنيده است مانند خانواده ای که با خون يکي شده باشد.
هرآنچه بر سزمين بيايد بر سر فرزندان او نيز خواهد آمد، تاروپود زندگاني را انسان بهم نبافته است؛ او تنها يکي از تارهای آن است. هرکاری که او با تاروپود زندگاني نمايد با خويشتن خويش کرده است.
حتي انسان سفيدپوست که خدايش همراه وی به گردش ميرود و همچون دوستي با او سخن ميگويد نمي تواند از سرنوشت همگاني بگريزد، گذشته از اين، شايد ما برادر هم باشيم؛ اين را در آينده خواهيم ديد؛ ولي يک چيز برای ما روشن است و آن اينکه روزی از روزها انسان سفيدپوست در خواهد يافت که خدای ما همه يکي است.
ممکن است امروز شما بر اين گمان باشيد که بر خدا همچون زمين ما چيرگي داريد. اما نمي توانيد بر او چيره شويد، زيرا که او خدای انسان هاست و رحمتش بر انسان سرخ و سفيد يکسان ميرسد. اين زمين برای او ارزشمند است و آسيب رساندن به زمين خوار شمردن آفريننده آن است. روزی خواهد رسيد که سفيدپوستان نيز ناپديد خواهند شد؛ و شايد زودتر ازقبائل ديگر، بسترتان را بيالائيد تا شبي در ميان تفاله هايتان از خفگي بميريد؛
ولي به هنگام مرگ با درخششي ناگهاني خواهيد در خشيد، سوزان از توانائي خدائي که شما را با نيت خاصي به اين سرزمين آورد و خواست که بر اين زمين و انسان سرخ پوست چيره شويد؛ اين سرنوشت رازناک ماست؛ زيرا ما نمي فهميم هنگامي که مي بينيم همه گاوهای وحشي شکار می شوند، اسبان وحشي رام ميگردند، گوشه-کنار اسرارآميز جنگل ها از بوی انبوه آدميان آکنده ميشود و چشم انداز تپه های انباشته از سبزه و گل با سيم های سخن گو تيره و تار ميگردد، بيشه ها از ميان رفته اند و عقاب ناپديد شده است و اين همه نشانه ي پايان زندگي است و آغاز پايندگي پس از مرگ.